-
کجای کار می لنگه؟
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1390 10:57
میگه عشق واقعی یعنی اینکه به راضی بودن و خوشحال بودن معشوقت قناعت کنی نه اینکه از ناچاری قناعت کنی بلکه وجود تو هم غرق خوشی بشه وقتی میدونی معشوقت خوشه حتی اگر فرسنگها فاصله بین شما باشه حتی اگر اون دوستت نداشته باشه میگه وقتی که نه مال من بودی و نه مال کس دیگه هرشب برای سلامتیت دعا میکردم و وقتی که مال من نبودی اما...
-
بادبادک
شنبه 6 فروردینماه سال 1390 14:20
به من بگو چرا؟ چرا باید باور کنم که تو نخ بادبادک آرزوهامو رها نمی کنی؟ به من بگو آیا اصلا صدایم را می شنوی؟؟ صدای باد گوشمان را کر کرده است گویی که سکوت مطلق است و آرامش ! درحالیکه من اسیر روحت شده ام و تو.... تو ... تو باید رها باشی.... تو باید رها باشی چون در بند شدن تو به معنای خاتمه آرزوهای من و رها شدن بادبادک...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 15:40
گاهی انگار حتما باید جایی باشه که بتونی فریاد بزنی گاهی به خودت میای و میبینی نه تکیه ات بر باد بوده بر باد......... گاهی وقتی به خودت میای که خیلی دیر شده و تا خرخره فرو رفتی توی لجنزاری به اسم "عشق" گاهی مطمئنی که کسی اینارو نمی خونه یه جورایی خیاله همه رو راحت کردی که دیگه نمی نویسی و همه رفتند خیلی خوبه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 12:33
پشتش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی، می دانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته می خزید. دشوار و کند... و دورها همیشه دور بود. سنگ پشت، تقدیرش را دوست نمی داشت و آن را چون اجباری بر دوش می کشید. پرنده ای در آسمان پر زد، سبک؛ و سنگ پشت رو به خدا کرد و گفت : این عدل نیست، این عدل نیست. کاش پشتم را...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 12:23
دیدی آسمون خراب شد رو سرت دیدی آسمون خراب شد رو سرت دیدی آسمون خراب شد رو سرت دیدی آسمون خراب شد رو سرت دیدی آسمون خراب شد رو سرت دیدی آسمون خراب شد رو سرت دیدی آسمون خراب شد رو سرت دیدی آسمون خراب شد رو سرت دیدی آسمون خراب شد رو سرت دیدی آسمون خراب شد رو سرت دیدی آسمون خراب شد رو سرت دیدی آسمون خراب شد رو سرت دیدی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 بهمنماه سال 1386 16:23
گمگشته دیار محبت کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نام حبیب هست و نشان حبیب نیست.................. عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد...... چرا اینقدر خسته ام میکنی؟ چرا به من قدرت انتخاب نمی دی؟ چرا اینقدر سعی می کنی منو خورد کنی؟ اینجوری به قدرت می رسی؟! آخه شما مردها عاشق قدرتید... می دونی چیه؟ من همیشه توی زندگیم مجبور بودم که...
-
وصیت نامه
سهشنبه 20 آذرماه سال 1386 13:50
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد؟ نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک گلویم چه خواهد ساخت؟... نمی خواهم بدانم ....... چقدر مرگ نزدیکه؟ به مرگ فکر می کنم و به عشقم وتنهایی پس از من و تحمل رنج مرگ من و فراموشی من.... به پدر و مادرم فکر می کنم که پس از شنیدن خبر مرگ من به کدامین صحرا سر بگذارند و مرگ آرزوهای دختر جوانمرگ...
-
عاشقانه
شنبه 17 آذرماه سال 1386 08:49
وقتی نزدیکتر از پیرهن سر بر روی سینه ات می گذارم کسی جزخدا نمی دونه که چی توی سینه ات هست من می دونم که قلبی اونجا هست که عاشقانه ترین تپشهارو داره با تو دیگه از هیچ چیز نمی ترسم من و تو عهد بستیم که تا آخر با هم هستیم تا اخر هر لحظه هر ثانیه و ماندیم من ماندم تو ماندی ما هستیم خاطرم می مونه که معنای عشق ورزیدن را با...
-
دستای تو
چهارشنبه 14 آذرماه سال 1386 09:40
سرد سرد و تنهای تنها بدون من در حالی که در کنار تو بودم گرم تماشای چیزی بودی که وجود نداشت من یخ زده از فرار یخ زده از فرار فرار از باور این همه ناباوری فرار از باور سنگینی دستات آه... چقدر تلخ . . تو مرد من بودی؟! تو همان بودی؟! گفتی دلت نوازش می خواد؟! گفتم به جدایی ... گفتی به طلاق... .... تو مرد من بودی... توی...